๓๓๓شهـــــــرِیار ๓๓๓

بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود

๓๓๓شهـــــــرِیار ๓๓๓

بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود

๓๓๓شهـــــــرِیار  ๓๓๓

امروز، 4 اسفند 93، تازه چهار روزه تو زندگی هم اومدیم. تازه چهار روز...
پس باید خوب درک کنین که چقدر ذوق دارم ازش بنویسم...
به خصوص که این مسافت زیاد بین ما، دلتنگی هامونو بیشتر میکنه...
برای همینم اینجا ازش می نویسم تا دلتنگی هام کمتر بشه...
این شما و این هم ، عاشقانه هایی برای رضای خدا...

آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید علی تجلایی» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

پشت چراغ قرمز خیابان شریعتی ایستاده بودیم و منوچهر هم صحبت میکرد.
کنار خیابون یه پیرمردی که سر تا پا سفید یکدست بود تو گاری بزرگی گل های رزی به رنگ های مختلف میفروخت
ولی سفیدی پیرمرد منو جلب خودش کرده بود و من احساس می کردم این مرد از آسمونا اومده اصلا حواسم نبود به منوچهر که یه لحظه حجم خیس و سنگینی رو روی پاهام حس کردم یه آنی بخودم اومدم دیدم منوچهر که رد نگاهمو گرفته و فک کرده من به گل ها خیره شدم پیاده شده تا گلها رو برام بخره
منوچهر همینطور همه ی گلها رو با دستش بر میداشت و می ریخت رو پاهای من.....
2 بار چراغ سبز و قرمز شد ولی همه تو خیابون داشتند به ما نگاه می کردند و سوت و کف می زدند.
حتی تو اون حین یه خانومی که تیپش به ماها نمی خوره برگشت به همسرش گفت: میبینی بعدا بگین بچه حزب اللهیا محبت بلد نیستن و به خانوماشون ابراز محبت نمی کنن.
اون روز منوچهر همه ی گلهای پیرمرد و خرید و ریخت رو پاهای من...
و من نمی دونستم دیگه چی بگم و چه کلمه ای لایق این محبته....غیر این که بگم بی نهایت دوست دارم.
همسر شهید منوچهر مدق

*****
از جبهه که می آمد می پرسید«چی یاد گرفتی؟» یک بار با خنده گفتم «یک حدیث یاد گرفتم که به نفع خودمه. یکی از مسئولان گفته امام علی ع و فاطمه زهرا س کارهای خونه رو با هم تقسیم می کردن. حضرت زهرا هیزم می آوردن و حضرت علی ع عدس پاک می کردند.» من به شوخی گفتم. خیلی خندید، بعد گفت:«حالا بلند شو عدس بیار پاک کنم. چون شنیدم، مکلف شدم این کار رو بکنم.»
گفتم«عدس نداریم ولی لپه داریم.» لپه ها رو آوردم.
ریخت توی سینی داشت پاک می کرد که زنگ خانه را زدند. سریع سینی را هل داد زیر تخت. مادرم بود. احوال پرسی کرد و زود رفت. گفتم«چی شد؟ ترسیدی مادرم ببینه داری لپه پاک می کنی؟» گفت«نه، گفتم یا مادر منه یا مادر تو. اگه مادر من باشه که ناراحت میشه که عروسم به پسرم کار داده، مادر تو هم باشه حتما میگه نسیبه رو لوس می کنی. نمی خواستم ناراحتشون کنم. لازم نیست کسی بدونه من دارم لپه پاک می کنم. تو بدونی کافیه. برای من مهم تویی.»
به علی تجلایی با آن همه ابهت و رفتار نظامی اش نمی آمد توی خانه لپه پاک کند یا ظرف بشوید، ولی تا می دید به کمکش نیاز دارم، سریع می آمد کمکم.
همسر شهید علی تجلایی

واقعاً راسته که میگن هیچ عکسی لایق این عاشقانه ها نیست
.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۱:۳۹
م م امینی خواه